هر رنگ داراي سه صفت يا سه بُعد بصري مستقلا ً تغيير پذير است : فام ، درخشندگي و اشباع .
فام ، صفتي از رنگ است كه جايگاه آن را در سلسله ي رنگي ( از قرمز تا بنفش) – معادل با نور طول موج هاي مختلف در طيف مرئي – مشخص مي كند .گفته مي شود كه تقريبا ً 150 فام متفاوت را مي توان تشخيص داد ، ولي همه ي اينها به طور مساوي در طيف مرئي توزيع نشده اند ، زيرا چشم ما براي تفكيك فام ها در طول موج هاي بلند تر توانايي بيشتري دارد . بلند ترين طول موج ها در منطقه ي قرمز و كوتاه ترين طول موج ها در منطقه ي بنفش هستند . دسته بندي عمومي رنگ ها به بيفام ( سياه ، سفيد و خاكستري ها ) ، و فام دار ( قرمز ، زرد ، سبز ،...) بر همين صفت مبتني است . براي سهولت درك مطلب ، فام را مي توان مشخص كننده ي اسم عام رنگ ها تعريف كرد .
قرمز ، زرد و آبي را فام هاي اوليه مي نامند و چون مبناي ساير فام ها هستند ، رنگ هاي اصلي نيز نام گرفته اند . فام هاي ثانويه عبارتند از : نارنجي ، سبز و بنفش كه كه از اختلاط مقادير مساوي از دو فام اوليه حاصل مي شوند . فام هاي ثالثه از اختلاط فام هاي اوليه و ثانويه به دست مي آيند : زرد- نارنجي( پرتقالي) ،
نارنجي- قرمز ، قرمز- بنفش ( ارغواني) ، بنفش- آبي ( لاجوردي) ، آبي- سبز (فيروزه اي) ، سبز- زرد (مغز پسته اي) . دوازده فام نامبرده را با ترتيبي معين در چرخه ي رنگ ، نشان مي دهند . در چرخه ي رنگ ، فام هاي ثانويه و ثالثه اي كه بين يك زوج فام اوليه جاي گرفته اند ، داراي روابط خويشاوندي هستند و در كنارهم ساده ترين هماهنگي رنگي را پديد مي آورند .
درخشندگي (والوور) ، دومين صفت رنگ است و درجه ي نسبي تيرگي و روشني آن را مشخص مي كند(غالبا ً نقاشان اصطلاح رنگسايه را نيز در همين معنا به كار مي برند) . معمولا ً درخشندگي رنگ هاي فام دار را در قياس با رنگ هاي بيفام مي سنجند . در چرخه ي رنگ ، زرد بيشترين درخشندگي (معادل خاكستري روشن نزديك به سفيد) و بنفش كمترين درخشندگي ( معادل خاكستري تيره ي نزديك به سياه) را دارد . در سلسله ي رنگي ، هر فام نسبت به ديگري ميزان تيرگي يا روشني ذاتي اش را مي نماياند . معكوس كردن اين ترتيب طبيعي ، ناسازگاري رنگي به بار مي آورد (مثلا ً اگر بنفش روشن در كنار سبز زيتوني قرار گيرد ، نوعي تكان بصري ايجاد مي كند) .
اشباع (پرمايگي) ، سومين صفت رنگ است و ميزان خلوص فام آن را مشخص مي كند ( گاه واژه ي شدت را در اين مورد به كار مي برند ) . فام هاي چرخه ي رنگ صد در صد خالص اند ولي در طبيعت به ندرت مي توان فام خالصي يافت . همچنين ، كمتر رنگيزه اي حد اشباع فام مربوطه در چرخه ي رنگ را داراست .
اگر فام ها به هم آميخته شوند ، رنگ هاي شكسته به دست مي آيند . اختلاط فام هاي خالص با يكديگر يا با رنگ هاي بيفام ، باعث تغيير در پرمايگي و درخشندگي شان مي شوند . به طور كلي ، هر فام قابليت ايجاد رنگ هاي متنوعي را در حوزه ي خود دارد كه به آن تلوّن (وارياسيون ) مي گويند ( مثلا ً انواع صورتي ، اُخرايي وقهوه اي ، تلوّن در فام قرمز هستند ) .
چگونگي متظاهر شدن رنگ ها از ديگر مباحث رنگ شناسي است . در تجربه ، سه نمود مختلف در رنگ ها مي توان تشخيص داد : فيلمرنگ ، حجمرنگ و سطحرنگ .
فيلمرنگ ، رنگي است كه در فاصله اي نا مشخص نسبت به بيننده ظاهر مي شود (مثلا ً رنگي كه در طيف نما اسپكتروسكوپ مي توان ديد ، يا رنگ آسمان خاكستري يكنواخت) . فيلمرنگ ، بافت واضحي ندارد و گويي شخص مي تواند كمابيش به درون آن رسوخ كند . همواره در تراز جلو به چشم مي آيد . فيلمرنگ را نمي توان همچون كيفيتي در اشياء و يا متعلق به رويه ي اشياء دانست .
حجمرنگ را در اشياي پشت نما مي توان ديد ( مثلا ً در يك استكان چاي يا در بخار رنگين) . حجمرنگ در فضاي سه بُعدي كه اشغال كرده است گسترش مي يابد ، ولي تراز متغيري نسبت به چشم بيننده ندارد .
سطحرنگ ، چنان به نظر مي آيد كه روي سطح شيء قرار گرفته است ( مثلا ً در يك كاغذ رنگي) . بافت رويه ي شيء را به خود مي گيرد و حايل غير قابل نفوذ براي چشم ايجاد مي كند . سطحرنگ را معمولا ً همچون كيفيتي در خود شيء مي انگاريم .
از اين سه كيفيت ظاهري كه اشاره كرديم ، نمود هاي ديگري چون تلأ لو، فروغ و فلزنما ناشي مي شوند . نقاشان با سطحرنگ سر و كار دارند ولي بخشي از صناعت آنان معطوف به ايجار نمود هاي حجمرنگ ، فيلمرنگ ، تلأ لو و فروغ به وسيله ي رنگيزه است كه در واقع چنين كيفيت هايي را ندارد . آن دسته از حجم سازان مدرن كه با موادي چون پلاستيك كار مي كنند ، از نمود حجمرنگ بهره مي گيرند .